قف ( ايست)
آنها با ترس و وحشت ما را نگاه كردند راننده سرعت خود را كم كردتا در فاصله چند متري ما پياده شوند كه سرنشينان فرياد زدند فرار كن و خودرو با سرعت بسيار زياد فرار كرد ما هم با رگبار هاي متوالي خودرو را نشانه رفتيم راننده و سرنشينان در اثر عجله و وحشت از جاده خارج و به ته دره بسيار عميق چپ شد و به آتش كشيده شد، در اثر تيراندازي ها از بالاي تپه ها عراقي ها متوجه ما شدند و به سوي ما تيراندازي كردند كه ما هيچ تلفاتي نداديم و با سرعت بسيار از آن محل دور شديم.
آب تمام شده بود بسيار تشنه بوديم همه ضعيف شده بوديم و احساس مي كرديم ديد مان تار شده است همه سراغ آب را مي گرفت اما آن مناطق كه از اسمش مشخص است عاري از آب بود و تنها مار پيدا مي شد يك لحظه نقطه اي به ياد آمد كه قبلاً براي رزم شبانه و آموزش سربازان به آنجا رفته بودم چند بركه كوچك داشت و احتمالاً آب پيدا مي شد و جندان دور هم نبود به آن سمت رفتيم تقريباً ظهر بود كه به آن مكان رسيديم پاي هيچ كس به آنجا نرسيده بود آب بركه ها لجن بسته بود و پر بود از قورباغه ها و زالو ها ولجن بيشتر از آب بود بچه هاي تشنه خود را روي آب لجن انداختند و سركشيدند و نگاه نمي كردند كه چه مي خورند من هم دستمال را روي آب انداختم آب را نوشيدم آبي بسيار تلخ و زهر آگين بود ولي براي رفع عطش نياز بود به هر ترتيبي كه بود مقداري آب با قمقمه برداشتيم وبعداز استراحت كوتاه حركت كرديم.
يك ساعت راهپيمائي كرديم به يك تقاطع راه رسيديم كه قبلاً حمام صلواتي بود و رود باريكي هم از آن مي گذشت وبه همين علت هم حمام را در آنجا ساخته بودند و فهميديم كه حتماً آب است و هم اينكه عراقي ها در آن مكان حضور دارند و نقطه آماد عراقي ها است لذا در همين مسير از آن مكان دور شديم تقريباً سه يا چهار كيلومتر دورشده بوديم كه بنه رزمي ( محل انبارو تدارك وسائل نيروها) نمايان شد.
ساعت تقريباً 5 عصر بود و چيزي به تاريكي هوا نمانده بود بسيار خسته بوديم كنجكاو شديم كه آن محل را كاوش كنيم ببينيم كه چه پيدا مي كنيم.چون در دره ي قرار داشت و امكان ماندن عراقي ها در آنجا وجود نداشت. بسيار آهسته وبا احتياط كامل واردآن محوطه شديم هيچكس نبود سنگر ها خالي بودند و لي بوي آزار دهنده همه جا پيچده بود به داخل چند سنگر نگاه كرديم ديديم اجساد شهداء آغشته به خون و با پيكرهاي سوراخ سوراخ شده باقي مانده و بوي اجساد همه جا پيچده بود مقداري كنسرو و آذوقه پيدا كرديم و به داخل دره ي رفتيم كه آب هم جاري بود و چند شهيد ديگر هم در داخل آب جان باخته بودند و اين نشانگر اين بود كه عراقي ها چند روز پيش به آنجا حمله كرده و رزمندگان را كشته و به سمت گيلانغرب رفتند.
هوا ديگر تاريك شده بود وما توان راه رفتن هم نداشتيم و احتياج به خواب داشتيم در همان مكان مانديم و نوبتي نگهباني داديم تا غافلگير نشويم تا روشن شدن هوا از آن محل دور شويم مقداري كنسرو ومواد غذائي ميل كرديم و به حالت آماده چرت مي زديم بسيار خسته بوديم و اعصاب همه ضعيف شده بود كسي حرف نمي زد پاي اكثر ما تاول زده بود ولي از اينكه نزديك آب سالم بوديم احساس خوبي داشتيم و اميدوار به ادامه حركت بوديم من تا آن موقع قدر آب را نمي دانستم كه چقدر ارزشمنداست و آنگاه كه آب از جوي كوچك روان بود مي خواستيم جلو آب را بگيريم تا هدر نرود و همه را نگهداري كنيم چون پيكر شهداء تشنه لب را ديده بوديم وخودمان هم تجربه كرده بوديم.
من شخصاً به هيچ چيز جز نحوه درگيري با دشمن در صورت برخورد و خروج از محاصره و ملحق شدن به نيروها فكر نمي كردم. همه ساكت و نگران همديگر را نگاه مي كردند و در حين شنيدن كوچكترين صدائي اسلحه ها با دست مي فشردند.
من و يكي از درجه داران با ساير افراد صحبت كرديم و موقعيت خود را باز گو كرديم و خاطر نشان كرديم كه بايد تحمل كنيم ودر صورت برخورد با دشمن فرصت را از دست ندهين زيرا در صورت نكشتن حتماً كشته مي شويم. و نمونه ها را شهداء غرق در خون كه در فاصله چند ده متري ما قرار داشتند عنوان كرديم.
در پايين جاده در داخل شيار عميق كه استراحت مي كرديم صداي خودروهاي سنگين عراقي ها بگوش مي رسيد كه بطرف ايران نيرو و تداركات ارسال مي كردند و مي دانستيم از ديد عراقي ها مخفي هستيم و تا روشن شدن هوا خطري ما را تهديد نمي كند در ساعات مختلف تا پاسي از شب اين حركت ادامه داشت و ما نوبتي استراحت مي كرديم و در اثر سروصدا همگي آماده در گيري مي شديم هوا هم سرد بود هر دو يا سه نفر بهم چسبيده استراحت مي كرديم.
ساعت تقريباً 430بامداد بود كه تصميم حركت گرفتيم لذا همه آهسته از دره و شيار ها به بالاي جاده حركت كرديم. به روي جاده رسيده بوديم كه دو دستگاه كاميون آيفاي عراق با سرعت بسيار كم كه گويا حامل نفرات است درروي جاده بسمت ما مي آمد يكي از تكاوران گفت ما كمي حالمان بهتر شده بگذاريد در اول صبح اين كاميون ها را مانند جيپ عراقي به دره ها بفرستيم و از عرض جاده متواري شويم.
فكر كرديم ديديم بهترين فرصت مي باشد چون عراقي ها در حال چرت زدن داخل كاميون ها پيش مي آمدندو ما مي توانيم بعد از كشتن آنها به سمت دره هاي اطراف فرار كنيم لذا همه قبول كردند هركدام در جائي كمين زد تا كاميون ها نزديك شوند خودروها با زوزه وبا تحمل بار زياد خواب آلود آهسته آهسته پيش مي آمد.
كاميون ها از چراغ جنگي استفاده كرده بودند تا مسير حركت آنها براي ايراني ها كشف نگردد وآنها نيز مسافت زيادي را نمي توانستند ديد داشته باشند. به 15 متري ما كه رسيدند همه ما بدون هيچ تاخيري كاميون ها را به رگبار بستيم و تعدادي نيز نارنجك به كاميون ها پرتاپ كرديم كاميون اولي در جا از كار افتاد و دود غليظ از آن ساطع شد راننده و كمكي مي خواستند خود را به پائين پرت كنند كه به آنها فرصت چنين كاري را نداده به رگبار بستيم كشته شدند چون كاميون اولي چادر داشت بي هدف رگبار مي بستيم صداي فرياد عراقي ها در آن سحر گاهان به هوا برمي خاست در اين اوضاع چند نفر هم از پشت كاميون جهت پيدا كردن جان پناه و اقدام متقابل به بيرون پريدند اما كنگ بودندو بدرستي نمي دانستند سمت آتش از كجاست اما كاميون عقبي با دستپاچگي از جاده خارج و در جا چپ شد و عده ي زياد از نفرات زير كاميون ماندند و دو يا سه نفر هم فرصت تيراندازي به ما پيدا كردند.
ما به علت واقع شدن در سطح مرتفع بر آنها مسلط بوديم تعدادي از مجروحان عراقي سعي داشتند از صحنه فرار كنند ماهم هر چه مي توانستيم به سمت آنها شليك ميس كرديم و انتقام اين روزهاي آخر جنگ را مي گرفتيم تمام اين در گيري ها شايد 7 دقيقه طول نكشيد ما از بيم اينكه عراقي ها نيروي كمكي بفرستند و هم اينكه آنها متوجه سمت حمله ما شده و به ما هم تيراندازي مي كردند و تعدادي ديگر كه در تاريكي خوب ديده نمي شدند فرياد مي زدند ادخيل ادخيل ما هم آنها را نمي ديديم.
بعداز حمله به آنها قبل از عكس العمل عراقي ها به اتفاق هم از صحنه به سمت بيابان هاي سمت سومار فرار كرديم و حدوداً 2 يا 3 كيلو متر بي امان مي دويديم تا موقعيت ما براي عراقي ها كشف نشود. و بسيار خوشحال بوديم كه توانسته بوديم كاري انجام دهيم و سايرين هم راضي بودند به هيچ چيز فكر نمي كرديم جز انتقام از عراقي هاي مزدور.
هرچه به طرف جلو حرکت مي كرديم تعداد بيشماري از تجهيزات و ادوات بجا مانده ديده مي شد ايرانيان براي اينكه بدست دشمن نيافتد بشكلي از بين برده بودند بعضي را به رگبار بسته بودند بعضي را آتش زده و يا اينكه رادياتور ها و باك آنها را سوراخ کرده بودند. در روي يک جيپ به جامانده بود برداشيم تلاش مي كرديم با يگاني تماس بگيريم ولي بي مورد بود با اين حال تنها وسيله ارتباطي ما بود و نياز داشتيم آنرا با خود حمل كرديم.
سحرگاه گوینده خبر عيد سعيد قربان را به وسيله راديوي چهار موج اعلام کرد. روز بزرگي بود و سرنوشت ما هم در اين روز رقم مي خورد. عيد را به همديگر تبريك گفتيم دوستان نماز صبح را به صورت انفرادي اقامه كردند. مقداري نان خشك و كنسرو خورديم و حركت كرديم.
ما در روي ارتفاعات كنار جاده حركت مي كرديم گاهي عراقي ها ما را مي ديدند و فرياد مي زدند ما را نشان مي دادند و گاهي فرياد مي زدند تسليم شويد وگاهي نيز به سوي ما تيراندازي مي كردند كه به هدف نمي خورد.
آنها نمي خواستند ما را تعقيب كنند سعي داشتند به داخل خاك ايران حركت كنند و فرصت را ازدست ندهند.
از دور درختان شهر سومار ديده شدند. گرد و خاك در داخل شهر از دور نمايان بود و علت هم تردد زره پوش ها و خودروها و جابجائي عده ای از عراقي بودند.
كناره ي رودخانه شهر سومار مملوء از درختزارها و نخل ها و علف هاي پايه كوتاه بود و جاي بسيار مناسب جهت پناه گرفتن از ديد و تير عراقي ها بود و از كنار آن رودخانه ی پر از آب جاده آسفالته تا نزديكي ايوان ادامه داشت.
نزديك هاي ظهر بود به دروازه شهر سومار رسيديم تمامي عراقي ها در حال پيشروي بودند كاميون ها و تريلرها در حال تداركات بودند. شهر بسيار شلوغ بود و رفت و آمد بسيار بود.
از كنار درختزارهاي اطراف رودخانه سومار با اختفاء و پوشش گياهي به سمت مركز شهر حركت كرديم خيلي احتياط مي كرديم تا ديده نشويم، ما هم با استفاده از شلوغي منطقه خود را به جنگل زار رسانديم تا وضعيت را با چشم خود ببينيم، هر كدام به سوئي پخش شديم و به اطراف پدافند كرديم تا غافلگير نشويم، خوشبختانه تا آن لحظه كسي ما را نديده بود.
همه خسته بوديم در روي علف زار ها دراز كشيديم و از لابلاي بوته ها اطراف را مي پائيديم. گروه مهندسي عراق سرگرم نصب يك پل شناور برروي رودخانه بودند و سرو صداي زيادي مي كردند.
سرباز مجروح ما بسيار درد مي كشيد و اعصاب همه ی ما را خراب كرده بود او ديگر تحمل راه رفتن نداشت و مي گفت مرا رها كنيد و برويد. ما هم بي توجه به سخنان او نوبتي او را جابجا مي كرديم.
ما در گوشه شمال غربی شهر در نزديكي 50 يا 60 متري عراقي ها داخل بوته زارها و درختزارها پنهان بوديم. این مکان نقطه صفر مرزی ایران و عراق محسوب می شد، حدوداً يك ساعت نمي شد كه چندين خودروي مجاهدين خلق از داخل عراق وارد سومار شده و براي استراحت و شستن دست و صورت كنار رودخانه پياده شدند. آنها با لباس هاي جديد و ضد گلوله و سلاحهاي مدرني داشتند. و زن ومرد و دختر و پسر با هم مخلوط بودند با هم شوخي مي كردند و مي خنديدند.
منافقين از عراقي ها بيشتر نظر ما را جلب كردند زيرا مي خواستيم چهره واقعي اين خائنين مملكت را از نزديك ببينيم مي ديديم با عراقي ها خوش و بش مي كردند درحالي كه اين بعثي هاي مزدور فرزندان ايران را به خاك و خون كشيده بودند. همه از منافقين تنفر داشتند و حتي مي گفتند عراقي ها به منافقين شرف دارند چون وطن فروش نبودند وبرای منافع كشور خودشان می جنگیدند.
كنجكاوي و سرك كشيدن هاي متوالي ما توجه منافقين را جلب كرد و محل ما را به همديگر نشان دادند و براي اطمينان با زبان عربي ما را صدا كردند ديدند جواب نداديم يقين حاصل كردند ما ايراني هستيم ما پنهان شديم با داد و فرياد هركدام اسلحه خود را برداشت به سمت ما بصورت هجومي حمله ور شدند، تا ما را دستگير كنند عراقي ها هم متوجه موضوع شده بودند.در يك لحظه كوتاه مانند مور و ملخ به سوي ما مي آمدند.
ما ديگر امكان بازگشت نداشتيم زيرا از هر طرف ديده مي شديم و هدف واقع مي شديم، همه ما به اندازه كافي مهمات از منطقه جمع آوري كرده بوديم و بيشتر از هر چيز به مهما ت بها مي داديم.
هر كدام ما در كنار درختان نخل سنگر گرفتيم و يك آرايش دايره ي صورت داديم تا از خود دفاع كنيم، منافقين و عراقي ها از استعداد ما را نمي دانستند و فكر مي كردند دو يا سه نفر هستيم و از ترس پنهان شديم لذا سعي داشتند خود را به ما برسانند آنها به ده قدمي مارسيده بودند كه سفير رگبار يكي از سربازان ما به منافقين در لحظه اول دو نفراز آنان را به درك واصل كرد ماهم به نوبت خود از هرسو تيراندازي كرديم.
تعدادتلفات منافين بيشتر شد آنها هم اقدام متقابل كردند و به سوي ما آتش گشودند. ما سنگر گيري كرده بوديم و موضع بهتري داشتيم عراقي ها هم به كمك منافقين آمدند درگيري خونين آغاز شد.
نخلستان سومار تبديل به جهنمي واقعي شده بود تقريباً تمامي نيروهاي دشمن با ما درگير شدند.
به همرزمان اشاره كردم در مصرف مهمات صرفه جوئي كنيد دشمن قسم خورده تصميم از بين بردن ما را گرفته بودند. دود و بوي گلوله در همه جا پيچيده بود ما مقاومت سرسختانه داشتيم وهركدام به نوبه خود دشمن عجول را شكار مي كرديم صداي آژير آمبولانس هاي عراقي ها بلند شده بود و خبر از تلفات زياد آنها مي داد. منافقين بوسيله بلند اعلام مي كردند
(( ما هموطنان شما هستيم فوراً تسليم شويد تا کشته نشوید ما نمي گذاريم عراقي ها به شما صدمه بزنند شما برادران ما هستيد جنگ تمام شده و ارتش پيروز مجاهدين خلق شهرهاي ايران يكي پس از ديگري فتح مي كند به جواني خود رحم كنيد.تسليم شويد اسلحه هاي خود را دور بريزيد.))
آنها با سخنان فريبنده مي خواستند ما را تحويل عراقي ها بدهند. ما جواب نمي داديم و هركدام كه نزديك مي شد با تير از پاي در مي آورديم، آن محل پوشش خوبي داشت و ما را از ديد و تير زياد حفظ مي كرد. سرو صداي عربي همه جاي نخلستان پيچيده بود و صحنه هاي ترسناك بوجود آورده بود. عراقي ها و منافقين تصميم گرفتند با خمپاره اندازهاي كوتاه خود ما را از مواضع بيرون بياندازند شليك خمپاره ها و آرپي جي 7 از هر سو باريدن گرفت. اسير عراقي مات و مبهوت در گوشه زمين گير شده بود واز ترس كشته شدن بال بال مي زد و سعي مي كرد در كنج درختان جان پناه بگيرد.
عرصه را برما تنگ كردند دو نفر از دوستان ما از ناحيه پا سخت مجروح شدند ما هم بي امان تيراندازي مي كرديم و از منافقين و عراقي ها تلفا ت مي گرفتيم، تير و تركش به همه جا اصابت مي كرد
قريباًديگر صداي همديگر را نمي شنيديم و در اثر گرد وخاك و دود يكديگر را هم نمي ديديم.
سرمان را نمي توانستيم بالا بگيريم باران گلوله مي باريد ونمي توانستيم تغير محل دهيم. مي دانستيم مرگمان حتمي است و اگر دستگير شويم در عوض انتقام كشته شدگان دشمن ما را خواهند كشت لذا بي اختيار مي خواستيم از دشمنان كم كنيم.
اما ديگر روز آخر مقاومت فرارسيده بود و مهمات نيز تمام مي شد ما به محاصره كامل دشمن افتاده بوديم و هر لحظه حلقه محاصره تنگ تر مي شد دشمن زبون براي به نتيجه رسيدن محل ما را به آماج تفنگ ضد بتن ضد تانك 107 هدف قرار داد موج انفجار همه چيز را به سوئي پرتاپ مي كرد، سرباز جواد ليالي اهل كرمان دردم شهيد شد. موج انفجار يكي از درجه داران بنام يوسف جمالي را موجي نمود وبي اختيار شروع كرد به دويدن آنگاه مورد اصابت گلوله هاي آتشين قرار گرفت و پيكر وي در وسط ماند من از ناحيه كتف راست با تركش خمپاره مجروح شدم و بازو و دست من مي سوخت و ديگر قادر به تيراندازي نبودم. دشمن ديگر سعي بركشتن ما را گرفته بود و گويا جنگ در همان محل كوچك خلاصه شده بود خمپاره ها وجب به وجب زمين را شخم مي زدند. ما هركدام تا آنجا كه امكان داشت خود را به كوچكترين شيار ها و بريدگي هاي زمين مي چسبانديم اكنون از ما هشت نفر بيشتر سالم نبود و خشاب بعضي ها هم خالي شده بود و انتظار درگيري و جنگ تن به تن را مي كشيد. بسيار نگران بوديم كه آخر چه خواهدشد.
تلفات عراقي ها و منافقين كه بعداً گفتند 23 نفر شده بود و عيد قربان را با نبردي خونين و ماندگار را شروع كرديم.
در يك لحظه كوتاه دشمن سررسيد و از هر سو به طرف ما حمله ور شدند و با فرياد هاي بلند اعلام كردند تسليم شويم ما چند نفر كه همديگر را مي ديديم ناچاراً اسلحه ها را به سوئي پرتاپ كرديم نا اميد اشهد خود را زير زبان گفتيم.
دشمن با چهره هاي خطرناك از هر سو به ما حمله ور شدند و ما را به باد كتك و قنداق گرفتند همه ما از درد به خود مي ناليديم و من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از هر سو جاري بود ولي عراقي ها و منافقين بي امان ما را مي زدند و فحش مي دادند. دست و پاي ماها را بستند در گوشه اي جمع كردند.
يكي از عراقي ها با فرياد مي گفت بايد ايراني ها را بكشم و وتيري هم بهما خالي كرد اما به درخت نخل اصابت كرد. ما همديگر را نگاه مي كرديم تعدادي از دوستان نبودند شايد هم در كنار نخلي به شهادت رسيده بودند. با حسرت و اشك آلود همديگر را نگاه مي كرديم و آن لحظه را پايان زندگي خود مي دانستيم.
يك لحظه به فكر پدر ومادر چشم انتظار افتاديم كه جسد ماهم بدست آنها نخواهد افتاد. نمي توانستيم روي پاي خود بايستيم دقايق سختي بود. يكي از عراقي ها دور تر بالاي سر شهيدان مي رفت و تير خلاص به سر و سينه آنان خالي مي كرد. ما ديگر اطمينان حاصل كرديم بقيه هم رزمان شهيد شدند،گوشه اي تعدادي عراقي با همديگر بحث مي كردند و حتي به سر هم نيز فرياد مي كشيدند. بعدها فهميديم يكي از عراقي ها مي خواست همه ما را در آنجا به رگبار ببندد اما چند نفر ديگر مانع مي شدند و مي گفتند بگذاريد اسير كنيم در اين ميان سرباز اسير عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما مي آيد دست او باز بود و با زبا ن عربي داد مي زد و قسم مي داد ما را نكشند ما مات و مبهوت مانده بوديم اسير عراقي به فرماندهان مي گفت ايراني ها با من رفتار انساني داشتند و هيچ صدمه اي به من نرساندند. به من آب و غذا دادند و با مهرباني رفتار كردند. و با قسم هاي گوناگون با لاخره آنها را قانع كرد تا ما را نكشند،ما همگي با چشمان اشكبار از اسير عراقي تشكر كرديم بغض گلويمان را مي فشرد و توان كلام نداشتيم، به هر سو نگران نگاه مي كرديم تا پيكردوستان را كه هر كدام در سوئي به شهادت رسيده بودند را ببينيم.
منافقين بيشتر از عراقي ها ما را مي زدند چشمان ما را بستند وبه باد مشت و لگد گرفتند بي رحمانه از هر سو حمله ور مي شدند و از اينكه مي ديدند تعدادبسياري از مزدوران عراقي و منافقين كشته شدند خشمگين بودند و ناسزا مي گفتند دختر ها هم جمع شده هر كدام چيزي مي گفت و ما را سرزنش مي كردند كه چرا به جبهه جنگ آمديم. آنها ما را به چشم يك هم وطن نگاه نمي كردند.و دلشان به حال ما نمي سوخت و ما را تحقير مي كردند،بعد از كتك كاري مفصل كه منجر به شكستن بيني و سر دوستان شده بود چشمان همه ما را بستند و با ضربات كتك و لگد همه ما را به داخل يك كاميون آيفا انداختند. كاميون با سرعت تمام حركت كرد فاصله سومار تا اولين شهر مرزي بعقوبه عراق يك كيلومتر بيشتر نمي شود در حاليكه كاميون مسافت طولاني را طي مي كرد و توقف نداشت ما همه ساكت و غمگين با چشمان بسته به نقطه نا معلوم فرستاده مي شديم، احساس كردم به سمت ايران در حركت هستيم حدود 10 دقيقه در راه بوديم ما را پياده كردند و به زور داخل يك سالن نمودند و چشمان ما را باز كردند.
ديديم تعداد بسياري از ايرانيها كه در كوه و دشت مبارزه مي كردند به علت هاي گوناگون اسير گرفته شدند. آنها از واحد هاي مختلف سپاه و ارتش بودند. ما را دلداري دادند زخمهاي ما را با پارچه لباس هايشان بستند. آنها هم همين امروز به اسارت گرفته شده بودند.
از ما 7 نفر زنده بود كه سه نفر مان مجروح بوديم. بقيه دوستان در مرز سومار ومندلي عراق در حين رزم به شهادت رسيده بودند. آن جوانان شجاع و جسور و بي ادعا كه چندروز بود پا به پاي هم منطقه را در نورديده بوديم و هر كدام در جاي خود چندين نفر از مزدوران را به هلاكت رسانده بود.
بسيار غمگين بوديم، از جاي خود بلند شدم از پنجره بيرون را نگاه كردم ديدم ما را به قرار گاه جهاد لرستان كه در وسط جاده سومار به ايلام قرار داشت آوردند و در حقيقت آن مكان محل جمع آوري و تخليه اسرا بود. تردد در روي جاده بسيار سنگين بود ادوات جنگي در حال حركت به سوي شهرهاي ايران بودند كه نشان از عمليات گسترده داشت و خوشايند ما نبود،عراقي ها مقداري آب به ما دادند. يك سروان عراقي با غرور زياد بالاي سر ما حاضر شد و به عربي به ما گفت شما اسير ماهستيد و ما به رهبري صدام حسين ايران را فتح خواهيم كرد و شما شانس آورديد كه كشته نشديد. عراق پيروز شده و ما درحال پيشروي به سوي شهرهاي ايلام و كرمانشاه هستيم ما انتظار داريم دستورات نگهبانان را گوش فرا دهيد و هركس قصد فرار داشته باشد كشته خواهد شد.
اين سخنان بوسيله يك منافق براي ما ترجمه مي شد، همه ما مايوس بوديم و ناراحت از اينكه چگونه اين عراقي هاي بز دل تا ديروز جرات حركت نداشتند اكنون دم از فتح شهرهاي مهم ايران را مي داد؟
بعد از چند دقيقه سوالاتي در مورد محل هاي استقرار يگانهاي زرهي ايران مي كردند گويا به لشگر هاي زرهي ارتش اهميت زيادي قائل بودند و واهمه داشتند. اسراء از دادن اطلاعات سر باز مي كردند و مي گفتند نمي شناسيم در منطقه ما وجود ندارد و غیره ما را به اتفاق اسراي ديگر سوار كاميون نمودند اين بار ما را به سوي عراق حركت دادند.چشمان ما همه باز بود ما همه براي آخرين بار وطن خود را با حسرت نگاه مي كرديم و گاهي به ارتفاعات كنار جاده كه حكايت تلاش و نبرد خونين ما را به سينه داشت نظاره مي كرديم كه چگونه دوستان شهيد ما حماسه آفريدند و سر انجام مظلومانه كشته شدند و حتي شكايت و گله ي از ما نداشتند و با جان و دل دستورات را اجرا مي كردند. فاتحه اي نثار روح آنان كردم.
در مسير خودروهاي منافقين ديده مي شدند كه بوسيله رزمندگان منهدم شدند. تعدادي هم در حال حركت به سوي شهرايلام بودند. عراقي ها و منافقين هرجا كه همديگر را مي ديدند تبريك مي گفتند و سلام مي دادندو اين نشانه دوستي يكديگر بود.
به ورودي شهر سومار رسيديم به محل درگيري و اسارت خود نگاه كرديم هنوز تعدادي آمبولانس در نخلستان ديده مي شد واين حكايت از تلفات زياد آنان بود.
عراقي ها ما را مي ديدند ناسزا مي گفتند و مي خنديدند كاميون ايفاي عراقي بسرعت از مرز ايران خارج و در خاك عراق ادامه مسير داد ما همه كنجكاوانه به هر سو نگاه مي كرديم دو نفر عراقي كه محافظ ما در پشت خودرو بودند تذكر مي دادند سرتان را پائين بگيريد ولي ما نگاه مي كرديم.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ارتش.گنجی در دل ملتمردان آسمانی
برچسبها: پاتوق پرتقالیارتشدفاع مقدس